غمکده یاس

**داســـــــتان تنهایی من ورویـــــــــــــــــــــا**

غمکده یاس

**داســـــــتان تنهایی من ورویـــــــــــــــــــــا**

نگاه تو ..................

نظرات 9 + ارسال نظر
یار مهربون سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:49 ب.ظ

دوستم نداشت
دروغ می گفت
هر بار سراغم می آمد با گریه بهش میگفتم: راستش رو بگو ُاگر مهر به دیگری داری.تو را میبخشم
هر بار می خندید و می گفت: جز تو مهر به کسی ندارم
تا این که یک روز گریه کنان سراغم اومد و گفت: مرا ببخش به تو دروغ گفتم

مهر به دیگری دارم
لبخند تلخی زدم و گفتم: تو را نمی بخشم

میدونم که ازم دلگیری امــــــــــــــــا ببخش که بخشش از بزرگان است

یار مهربون چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:51 ب.ظ



چراغ خونه ام خاموشه امشب
کجایی مادر خوبم کجایی
کجایی تا کشی دست محبت
چو طفلان بر سر و رویم کجایی

کجایی ماد خوبم، کجایی کجایی
کجایی یار محبوبم، کجایی کجایی

هنوزم نغمه لالای تو در گوش من مانده
غم دوری تو مادر مرا سوی فنا رانده
هنوزم نغمه لالای تو در گوش من مانده
غم دوری تو مادر مرا سوی فنا رانده

هنوزم جز ره دامان تو راهی نجویم
کجایی تا برایم قصه گویی، قصه گویم

کجایی مادر خوبم، کجایی کجایی
کجایی یار محبوبم، کجایی کجایی

بیایم هر شب هفته بشینم بر مزار تو
بریزم اشک خونین و کنم مادر نثار تو
اگر تاریکه ای مادر کنون جایی که آسودی
بسوزم همچون شمعی تا کنم روشن مزار تو

خداحافظ خداحافظ، خداحافظ تو ای مادر
تو را بسپارمت دست خدا تا هفته دیگر
خداحافظ عزیز من امید دلنوازم
کنون رفتی ز پیش من بگو بی تو چه سازم

خداحافظ عزیز من امید دلنوازم
کنون رفتی ز پیش من بگو بی تو چه سازم

ممنونم که بازم به دیدنم اومدی و واسم شعر های قشنگتو مینویسی

بازم بیا

یار مهربون یکشنبه 14 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:11 ب.ظ



امام علی (ع) می فرماید :
دو نعمت است که ارزش آنها را نمی دانند مگر کسی که آنها را از دست داده باشد : جوانی و تندرستی . غررالحکم حدیث 5764

۲۴۵ یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:39 ق.ظ



فردا من خواهم رفت در غروبی غم گین شاید فردا باز هم غم میهمان سفره تنهاییم باشد و شاید طعامم اندکی مهربانی اما چه بگویم که سفره ام خالی است خالی از مهر و محبت شاید فردا ......

یار مهربون یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:23 ب.ظ

حقیقی

سه چیز در زندگی که بگذرد و هرگز بر نمیگردد:
زمان
واژه ها
فرصت
_________________________
وقت از بین نمی رود: سه چیز در زندگی که هیچ
صلح
امید
صداقت
_________________________
بسیار ارزشمند هستند : سه چیز که در زندگی
عشق
اعتماد به نفس
دوستان
_________________________
سه چیز که هیچ وقت قطعی نیستند:
رویاها
موفقیت
آینده
_________________________
سه چیز که زن / مرد را می سازد:
زحمت
درستی
تعهد
_________________________
سه چیز که زن / مرد را نابود می کند:
الکل
غرور
عصبانیت
_________________________
سه چیز که هنگامیکه از بین رفت سخت افزایش میابد:
احترام
اعتماد
دوستان
_________________________
سه چیز که هرگز شکست نمی خورد:
عشق حقیقی
اراده
اعتقاد

آره درست میگی همه اینها که گفتی یه حقیقت محض هستند

یه دوست...... یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:36 ب.ظ

::


زندگی بال وپری دارد با وسعت مرگ

پرشی دارد اندازه عشق

زندگی چیزی نیست که سر طاقچه عادت از یاد منو تو برود

زندگی سوت قطاریست که در خواب میپیچد

زندگی حس غریبیست که یک مرغ مهاجر دارد

زندگی جویباریست که از دهکده غم میگذرد

براستی که تا شقایق هست زندگی باید کرد

ممنونم من همیشه از دیدنت خوشحال میشم

وقتی هم که نوشتی ۲۴۵ فهمیدم که خودتی اما تو اشتباه نوشته بودی

باید مینوشتی۲۵۴ این درستشه

یه دوست...... یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:37 ب.ظ

دلم تنگه برای گریه کردن

کجاست مادر کجاست گهواره من

همون گهواره ای که خاطرم نیست

همون امنیت حقیقی وراست

همون جایی که شاهزاده قصه همیشه دختر فقیرو میخواست

همون شهری که قد خود من بود

از این دنیا ولی خیلی بزرگتر

نه ترس سایه بود نه وحشت باد

نه من گم میشدم

نه یه کبوتر

دلم تنگه برای گریه کردن

کجاست مادر کجاست گهواره من؟؟؟؟؟

ممنونم یه دوست /////از اول هم فهمیدم که کی هستی اما خواستم

خودت بگی آخه هیچ کس مثل تو حرفاش واسم آشنا نیستن ممنونم

بازم بیا به دیدنم خوشحالم میکنی

سراب شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:16 ق.ظ

تنهائی را دوست دارم

زیرا عشق دروغی در آن نیست

تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کرده ام

تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست

تنهایی را دوست دارم

زیرا در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست

و انتظارکشیدنم را پنهان خواهم کرد....

مداد رنگی سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:35 ب.ظ

مداد رنگی ...

همه مداد رنگی ها مشغول بودند به جز مداد سفید ...!!

هیچ کس به او کار نمی داد ...

همه می گفتند :(( تو به هیچ دردی نمی خوری.))

یک شب که مداد رنگی ها توی سیاهی کاغذ گم شده بودند، مداد سفید تا صبح کار کرد، ماه کشید ،

مهتاب کشید که کوچک و کوچک و کوچکتر شد ...

صبح توی جعبه مداد رنگی جای خالی او با هیچ رنگی پر نشد ....



برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد