غمکده یاس

**داســـــــتان تنهایی من ورویـــــــــــــــــــــا**

غمکده یاس

**داســـــــتان تنهایی من ورویـــــــــــــــــــــا**

فرشــــــــــــــته من.............

      

 

 کودکی که آماده تولد بود ، نزد خدا رفت و از او پرسید :

« می گویند که شما مرا به زمین می فرستید ؛ اما من 

  

 

به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای  

 

 

زندگی به آنجا بروم ؟!»

خداوند پاسخ داد :

« از میان تعداد بسیاری از فرشتگان ، من یکی را برای  

 

تو در نظر گرفته ام او در انتظار توست و از تو نگهداری  

 

خواهد کرد »

اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه !!


«  اما اینجا در بهشت ، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز  

 

خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند . »

خداوند لبخند زد :

« فرشته تو برایت آواز خواهد خواند ، و هر روز به تو  

 

لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی کرد  

 

و شاد  خواهی بود.»

کودک ادامه داد :

« من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی  

 

زبان آنها را نمی دانم ؟»

خداوند او را نوازش کرد و گفت :

« فرشته تو ، زیباترین و شیرین ترین واژه هایی را که  

 

ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و  

 

با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت  

 

کنی »

کودک با ناراحتی گفت :

« وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ، چه کنم ؟»


اما خدا برای این سوال او هم پاسخ داشت :

« فرشته ات دستهایت را در کنار هم قرار خواهد داد و  

 

به  تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی »

کودک سرش را برگرداند و پرسید :

« شنیده ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی  

 

می کنند . چه کسی از من محافظت خواهد کرد ؟»



فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد ، حتی اگر به  

 

قیمت  جانش تمام شود


کودک با نگرانی ادامه داد :

« اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما 

 

 را  ببینم ، ناراحت خواهم بود»

خداوند لبخند زد و گفت :

« فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد 

 

 و  به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت ؛ گرچه  

 

من  همیشه در کنار تو خواهم بود »

در آن هنگام بهشت آرام بود اما صدایی از زمین شنیده  

 

می شد . کودک می دانست که باید به زودی سفرش 

 

 را  آغاز کند .

او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید :

‌« خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم ، لطفا نام  

 

فرشته ام  را به من بگویید »


خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد :

‌« نام فرشته ات اهمیتی ندارد . به راحتی می توانی او  

 

را  مادر  صدا کنی .»

نظرات 6 + ارسال نظر
یار مهربون شنبه 13 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:19 ق.ظ

هیچ وقت دل به کسی نبند چون این دنیا انقدر کوچیکه که دوتا دل توش جا نمیشه ولی اگه دل بستی هیچ وقت ازش
جدانشو
چون این دنیا انقدر بزرگه که دیگه پیداش نمیکنی

پارسا شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:14 ب.ظ http://www.balash021.blogfa.com

خیلی قشنگ بود مخصوصا عکسات
لینکت کردم منو هم لینک کن
فعلا

ممنونم که مهمون غمکده یاس بودی

لینگ شدی

!!! جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:47 ب.ظ




داستان جالب “چرا ما همیشه زود قضاوت میکنیم !؟”

مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند.
مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید. نمی‌خواهید در این امر خیر شرکت کنید؟

وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید…

که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگی‌اش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی‌کرد؟
مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمی‌دانستم. خیلی تسلیت می‌گویم.
وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمی‌تواند کار کند و زن و ۵ بچه دارد و سالهاست که خانه نشین است و نمی‌تواند از پس مخارج زندگیش برآید؟
مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه . نمی‌دانستم. چه گرفتاری بزرگی …
وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینه‌های درمانش قرار دارد؟
مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمی‌دانستم اینهمه گرفتاری دارید …
وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکرده‌ام شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم!؟

واقعا که وکیل خسیسی بود

پ.ش جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:59 ب.ظ

آه خدا...

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با هر username که باشم، من را connect می کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تا خودم نخواهم مرا D.C نمی کند .

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با یک delete هر چی را بخواهم پاک می کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اینهمه friend برای من add می کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اینهمه wallpaper که update می کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با اینکه خیلی بدم من را log off نمی کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همه چیز من را می داند ولی SEND TO ALL نمی کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه می گذارد هر جایی که می خواهم Invisible بروم

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه جزء friend هام می ماند و من را delete و ignore نمی کند.

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه اجازه، undo کردن را به من می دهد

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه آن من را install کرده است

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت به من پیغام the line busy نمی دهد

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اراده کنم، ON می شود و من می توانم باهاش حرف بزنم

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه دلش را می شکنم، اما او باز من را می بخشد و shut down ام نمی کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه password اش را هیچ وقت یادم نمی رود، کافیه فقط به دلم سر بزنم

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تلفنش همیشه آنتن می دهد

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه شماره اش همیشه در شبکه موجود است

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت پیغام no response to نمی دهد

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هرگز گوشی اش را خاموش نمی کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت ویروسی نمی شود و همیشه سالم است

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچوقت نیازی نیست براش BUZZ بدهم

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه آهنگ حرف هاش همیشه من را آرام می کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه نامه هاش چند کلمه ای بیشتر نیست، تازه spam هم تو کارش نیست

خدا را دوست دارم ، بخاطر اینکه وسط حرف زدن نمی گوید، وقت ندارم، باید بروم یا دارم با کس دیگری حرف می زنم

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه من را برای خودم می خواهد، نه خودش

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه وقت دارد حرف هایم را بشنود

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه فقط وقت بی کاریش یاد من نمی افتد

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه می توانم از یکی دیگر پیشش گله کنم، بگویم که ....

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه پیشم می ماند و من را تنها نمی گذارد، دوست داشتنش ابدی است

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه می توانم احساسم را راحت به آن بگویم، نه اصلا نیازی نیست بگویم، خودش میتواند نگفته، حرف ام را بخواند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه به من می گوید دوستم دارد و دوست داشتنش اش را مخفی نمی کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تنها کسی است که می توانی جلوش بدون اینکه خجل بشوی گریه کنی، و بگویی دلت براش تنگ شده

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه ، می گذارد دوستش داشته باشم ، وقتی می دانم لیاقت آنرا ندارم

خدا را دوست دارم به خاطر اینکه از من می پذیرد که بگویم : خدا را دوست دارم ...

رضا دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:54 ب.ظ

بیست بیست

ممنون

نانی و سهیل و سپهر شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:48 ب.ظ http://www.9-group.blogfa.com

OK
شما رو لینک کردیم.

ممنونم شما هم لینگ شدین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد