غمکده یاس

**داســـــــتان تنهایی من ورویـــــــــــــــــــــا**

غمکده یاس

**داســـــــتان تنهایی من ورویـــــــــــــــــــــا**

این شعرو یکی از دوسام واسم نوشته که خیلی هم واسم عزیزه

 

دانلود دکلمه شعر 

 کلمات کلیدی=دانلود-دانلود شعر-دانلود شعر فرشته ی من-دکلمه-دانلود دکلمه-درمورد دکلمه-متن شعر-متن دکلمه-شعر و دکلمه-

سلام به غمکده یـــــــاس خوش اومدین..............

 

 

ســـــــــــلام 

 

اینجا غمکده یاس و رویــــــا هست 

 

من این وبلاگ و واسه این ساختم که تموم   

 

 حرف هایی که نتونستم به رویـــــــــــــا  

 

بگم اینجـا واسش بنویسم  تا شـــــاید   

 

 

شــــاید بشنوه حرفامو 

 

خوب شاید واستون این سوال پیش بیاد  

 

 کـه  رویـــــــــــــــــا کیـــــــــــــه؟؟؟؟ 

 

خوب من الان واستون میگم که رویای  

 

من کیه رویای من یه دوست مهربون* 

   

یه رویای خوب  *یه همزبون *یه مونس  

 

شبهای بیکسی * 

 

یه فرشته*یه عشق*یه دنیا خوبی*یه دنیا  

 

گذشت و یه رفیق شبهای تنهایی من

 

 

خوب این رویا مــــــــــــــــــــادرمه که الان  

  

در  کنارم نیست 

 

 

رویای من الان اون بالا پیش خدای مهربونه

مســــــــــــافر من...........

 

میخوام واستون جریان سفر رویا رو بگم آخه 

 

رویای من یه مسافر بود که  مجبور بود بره 

 

و یاسشو تنها بذاره اون دلش نخواست که بره 

 

اما خوب مجبور بود که بره خوب مگه نه اینکه 

 

میگن مسافرا باید برن خوب رویای منم باید میرفت 

 

اما ای کاش یه کم دیگه میموند یه ذره دیگه می موند 

 

تا یاسش  بزرگتر بشه و بتونه گلیم خودشو از آب 

 

بیرون بکشه . 

 

اما نتونست بمونه چون عجل بهش مهلت نداد که بمونه 

 

من هنوز خودمم موندمه که چجوری رفت اون  عادت  

 

نداشت بدون خداحافظی بره اما نمیدونم چرا اینبار  

 

بدون اینکه حتی یاسشو ببوسه رفت.اون رفت 

 

 وهنوز یاس  مونده که چرا  رویا اونو حتی نبوسید  

 

وبهش نگفت یاسی جون من میرم  

 

 

مامانی مواظب خودت باش. 

 

رویا به یاسی نگفت که این دنیا پر از گرگه دخترکم  

 

مواظب  خودت باش 

 

رویا حتی به یاسی نگفت که یاس مامانی شبا از 

 

تنهایی نترس من از اون بالا مواظبتم آخه اون که 

 

 میدونست یاسی از تنهایی میترسه 

 

 

اون که میدونست یاسش از تاریکی وحشت داره

 

نمیدونم چرا رویا اینا رو به یاسی نگفت 

 

نمیدونم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟..............

جـــــــــــدایی من و رویــــآ..............

 

 

دیگه خیلی وقته که رویا حتی به خوابم هم نمیاد   

 

نمیدونم چرا ؟شاید :ازم دلگیر شده ویا شایدم دلش 

 

نمیاد که بیاد و یاسشو این جور پژمرده ببینه 

 

من دلیلشو نمیدونم اما اینو خوب میدونم که خیلی  

 

وقته نیومده ومن دلم واسش خیلی تنگ شده 

 

اونقد که  اگه میدونستم راهی هست که برم واونو ببینم  

 

حتما میرفتم بدون هیچ درنگی و همین الان

یه سوال دارم.....

 

یه سوال دارم نمیدونم کسی میتونه جوابشو  

 

بهم بگه یا نه؟ میدونین چند تا یاس مثل من  

 

توی دنیای به این بزرگی وجود داره یا نه؟ 

 

میدونین چند تا رویا مثل رویای من  نتونسته 

 

به یاسش سفارش کنه که یاسی جونم 

 

مواظب خودت باش دنیا پر از گرگهای آدم نما شده؟ 

 

میدونین چند تا یاس مثل من هنوز موندنه که چرا  

 

رویاهاشون اونا رو تنها گذاشتن؟ 

 

میدونین چند تا رویا مثل رویای من هستن که  

 

اون بالان ودستشون به جایی نمیرسه 

 

که بتونن جواب ظلمهایی که به یاسهاشون 

 

میشه  رو بدهند؟  

 

میدونین چند تا یاس مثل من هستن که تنهان و از  

 

بی مادری در عذاب هستن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

 

خدایا یکی جواب این سوالهای منو بده 

 

من موندم که آیا یاسی مثل من *و رویایی 

 

مثل رویای من هم هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تو کجـایی مـــــــــــــــــــــــادر...........

 

 

من شب فاصله ام، تو کجایی مادر
 

 من لب حوصله ام، تو کجایی مادر 

 

من به عادت بیمار ،تو کجایی مادر
 

 من ز دنیا بیزار ،تو کجایی مادر 

   

من به نفرین زمان، تو کجایی مادر
                                

من در آغاز خزان، تو کجایی مادر 


من به ماندن گریان ،تو کجایی مادر
 

من به رفتن خندان ،تو کجایی مادر
 

من به دل غم دارم ،تو کجایی مادر
 

من تو را کم دارم ،تو کجایی مادر ...

دلتنــــــگ...................

 

تاحالا دل تنگ کسی شدی؟ اصلا میدونی دلتنگی  

 

چیه؟ اونم ازبدترین نوعش؟ بزرگترین دلتنگی اینه

 

 که بدونی اونی که دوسش داری هیچوقت ماله  

 

تو نمیشه. اینه که بدونی یه روزی ازکسی که
 

دوسش داری باید جدا بشی چه بخوای چه نخوای 

بازم دلم گرفته.......

  

  

 من  به بعضی از دوستام قول داده بودم که دیگه از  

 

غم  حرفی نزنم خوب آخه نمیشه وقتی غم منو  

 

تنها نمیذاره من چه کنم ؟ 

 

کاشکی اون دوستای مهربونم به غم میگفتن که سراغ  

 

یاسی نرو من که هر کاری میکنم نمیتونم از دستش  

 

 فرار کنم هر جا که میرم همیشه مثل یه سایه تعقیبم 

 

میکنه خوب شاید غم منو دوست داشته باشه که دلش 

 

نمیاد تنهام بذاره به هر حال حالا که اون دلش نمیخواد 

 

من تنها باشم و همیشه دنبالم میاد خوب بذارین منم 

 

از اون واستون بگم 

 

از غم بگم و بنویسم که............. 

 

 بیـــــــوفا رســـــــــم وفا از غم نیاموزیم چرا 

 

غـم با همه بی مهریش هر شب به من سر میزند 

 

  دیشب بازم دل گرفت  اونقد گریه کردم که 

 

نمیدونم کی خوابم برد نمیدونم خوابم گرفت یا 

 

از گریه بی جون شدم و از  هوش رفتم ولی اینو  

 

 

میدونم که خوابم گرفت امــــا بازم رویــــــــا 

 

 نیومد نمیدونم چرا خیلی وقته که نمیاد دلم واسش  

 

یه ذره شده کاشکی میومد آخه خیلی حرفها واسش 

 

دارم میخوام بهش خیلی چیزها رو  بگم میخوام بهش  

 

خبر بدم که یاسش داره از تنهایی دق میکنه 

 

میخوام بهش بگم که یاسی رو با خودش ببره آخه منم  

 

میخوام پیشش باشم اگه اونجایی که اون هست  

 

جای خوبیه خوب چرا من هم پیش او نباشم مگه 

 

نه اینکه میگن مادرها همیشه هر جایی که  بهتر  

 

باشه رو واسه بچه هاشون میخوان خوب منم میخوام 

 

برم پیش رویام آخه من اینجا رو دوست ندارم اینجا 

 

دلم میگیره میخوام پیش خودش باشم میخوام اگه 

 

کسی بهم  ظلم کرد اون ازم دفاع کنه مگه نه اینکه 

 

میگن مادرها وقتی کسی به بچه هاشون ظلم کنه 

 

ازش دفاع میکنن خوب منم میخوام برم پیش رویام تا 

 

اون  یه پنا هگاه واسم باشه 

 

خــــــــــــــــــدایا منم میخوام برم پیش رویــــــــــــــــــا 

 

رویـــــــــــــــــــــا جون منم ببر پیش خودت 

 

دیگه از این دنیا و آدماش خسته شدمه از ظلم و ستم 

 

مردم خسته شدمه نمیخوام باشم  میخوام پیش تو  

 

بیام اگه واقعا یاسی رو دوس داری پس بیا و منو با خودت 

 

بـبر  بیا که یاست منتظرته

 

فرشــــــــــــــته من.............

      

 

 کودکی که آماده تولد بود ، نزد خدا رفت و از او پرسید :

« می گویند که شما مرا به زمین می فرستید ؛ اما من 

  

 

به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای  

 

 

زندگی به آنجا بروم ؟!»

خداوند پاسخ داد :

« از میان تعداد بسیاری از فرشتگان ، من یکی را برای  

 

تو در نظر گرفته ام او در انتظار توست و از تو نگهداری  

 

خواهد کرد »

اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه !!


«  اما اینجا در بهشت ، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز  

 

خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند . »

خداوند لبخند زد :

« فرشته تو برایت آواز خواهد خواند ، و هر روز به تو  

 

لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی کرد  

 

و شاد  خواهی بود.»

کودک ادامه داد :

« من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی  

 

زبان آنها را نمی دانم ؟»

خداوند او را نوازش کرد و گفت :

« فرشته تو ، زیباترین و شیرین ترین واژه هایی را که  

 

ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و  

 

با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت  

 

کنی »

کودک با ناراحتی گفت :

« وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ، چه کنم ؟»


اما خدا برای این سوال او هم پاسخ داشت :

« فرشته ات دستهایت را در کنار هم قرار خواهد داد و  

 

به  تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی »

کودک سرش را برگرداند و پرسید :

« شنیده ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی  

 

می کنند . چه کسی از من محافظت خواهد کرد ؟»



فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد ، حتی اگر به  

 

قیمت  جانش تمام شود


کودک با نگرانی ادامه داد :

« اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما 

 

 را  ببینم ، ناراحت خواهم بود»

خداوند لبخند زد و گفت :

« فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد 

 

 و  به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت ؛ گرچه  

 

من  همیشه در کنار تو خواهم بود »

در آن هنگام بهشت آرام بود اما صدایی از زمین شنیده  

 

می شد . کودک می دانست که باید به زودی سفرش 

 

 را  آغاز کند .

او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید :

‌« خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم ، لطفا نام  

 

فرشته ام  را به من بگویید »


خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد :

‌« نام فرشته ات اهمیتی ندارد . به راحتی می توانی او  

 

را  مادر  صدا کنی .»

اشــــــــــــک یاس.............

 

 

میدونید چیه امروز بازم دلم غصه داره آخه  امروز به دفتر  

 

خاطرات قدیمیم که خیلی وقته بازش نکرده بودم یه  

 

سری زدم چون خیلی دلم گرفته بود . 

 

من هر وقت که ناراحتم میرم به سراغ دفتر  قدیمیم که  

 

البته همون دفتر خاطرات رویا هست ومن  واسه

 

درد دل هام اومدمه و ادامشو نوشتمه سر میزنم 

 

امروز اول از خاطرات رویا شروع کردم امروز اول  

 

دست نوشته های رویامو خوندم . 

 

امروز خوندم که رویا از روز تولدم چی نوشته بود 

 

امروز تو اون دفتر  که رفیق تموم لحظه های تنهایی  

 

من هست خوندم که رویا چی نوشته 

 

امروز تو اون دست نوشته ها خوندم که رویا واسه 

 

آینده یاسش چه چیرهایی که نمیخواسته .تو اون  

 

صفحه های بی جون کاغذ امروز من رویا رو دیدم که  

 

چگونه نوشته بود که آرزو داشت ورود یاسش به 

 

دانشگاه رو جشن بگیره .تو اون تکه های کاغذ دیدم 

 

که رویا چطور با افتخار واسه یاسش دست میزنه و 

 

به همه مهموناش میگه که این دختر کوچولوی منه 

 

که میخواد یه خانم وکیل بشه.امروز توی اون تکه های  

 

بی جون کاغذ اشک شوق رویا رو دیدم. 

 

تو اون کاغذ پاره ها که شاید واسه همه فقط یه 

 

تکه کاغذ باشه من اشک حسرت رویا رو دیدم که  

 

با اشک نوشته بود میترسم بمیرم و این روزها رو 

 

نبینم.و درست هم گفته بود چون رویا حتی نتونست 

 

مدرک دیپلم یاسشو ببینه 

 

اجل حتی به رویا مهلت نداد که ببینه یاسش  بزرگ 

 

شده و واسه خودش یه دختر بزرگی شده 

 

دنیا بهش فرصت نداد که حتی جشن فارغ التحصیلی 

 

یاسو توی دبیرستان هم ببینه 

 

میدونید رویا نتونست حتی روزنامه ایی که اسم یاسو 

 

به عنوان قبول شدگان کنکور نوشته بود رو ببینه 

 

زمونه نذاشت که یاس با شادی بیاد و به رویاش 

 

خبر بده که قبول شده همون رشته ایی که رویا دوست 

 

داشت یاس ادامش بده و واسه رویا یه خانم وکیل بشه  

 

خوب امروز که اون دست نوشته ها رو خوندم دلم  

 

بیشتر گرفت . 

 

چشمام  هم که واسه اشکاش فقط دنبال یه بهونه  

 

بودن  شروع کردن به باریدن آخه اونا بی بهونه  

 

همیشه  میبارن الان که دیگه بهونه خوبی داشتن 

 

بهونه دلتنگی رو داشتن امروز که دیگه بهونشون قابل 

 

قبول بود و کسی نمیتونست ایرادی بگیره 

 

دلم خیلی گرفته و چشمام هم هنوز هوای باریدن دارن 

 

آخه امروز پنجشنبه بود تنها روزی که من اجازه دارم به 

 

دیدن رویام برم ولی نذاشتن برم 

 

امروز نذاشتن به دیدن رویام  برم ومن میدونم که اون  

 

منتظرم بود آخه ما قرار داشتیم که من پنجشنبه ها  

 

برم به دیدنش و واسش یه بوته یاس ببرم 

 

اما نذاشتن که برم وبیشتر دلم شکست و غصه هام 

 

بیشتر شد. 

 

چون میدونم که رویا منتظرم بود و میدونم که الان او  

 

هم غصه دار شده و شاید او هم مثل الان که من دارم 

 

اشک میریزم اونم داره اشک میریزه 

 

نمیدونم چکار کنم دلم واسش یه ذره شده

 

 

تــــــــــــو کجایی مادر...................

  

سلام بانوی من
 

سلام مادرم
 

دستهایم تو را میجوید
 

اگرچه من کجا و تو کجا 


اما خیال و رویایت زیباست 


در رویایم سر بر دامنت مینهم
  

اشکهایم اگرچه برا ی دنیاست اما 


مهر تو فزونتر از این حرفاست 


دست بر گونه هایم بگذار 


مهربانی ات را به بازارم بیار
 

من تنهای این شهرم
 

غریب تر از دورترین ستاره ها 


منم و نیاز سردرگم و تنهایی
 

دل من خسته ز بی فردایی
 

اه مادر 


نگرانتر از تو
 

چه کسی دست مرا میگیرد 


من به تو پناه اورده ام از هرچه شکست 


از هرچه دروغ /از هرچه ریا 


دل من میخواهد به تو پیوند خورد 


چه کنم با غم دل /منم و حسرت تو 


شب و خون خوردن و ساکت ماندن
 

تو کجایی مادر/بی بها گردیدم 


مانده در راهم و کس نیست که نیست
 

که اگر هم باشد 


زخم ودردیست دگر
 

تو کجایی مادر تو کجایی مادر
 

مانده در راهم و کس نیست که نیست
 

تو کجایی مادر